زوفا

ادم ها از بچه بودن خسته می شوند ...

عجله دارند بزرگ شوند و سپس ..

ارزو دارند که به کودکی  بر گردند .

سلامتی خود را در راه کسب ثروت از دست می دهند ، سپس ثروت خود را  در راه کسب سلامتی ، دوباره صرف می کنند ...

چنان با هیجان به اینده خود فکر می کنند که از حال غافل می شوند بطوریکه نه در حال زندگی می کنند و نه در ایند ه .

ان ها طوری زندگی میکنند ،انگار هیچوقت نمی میرند و جوری می میرند که انگار هیچوقت زنده نبودند .

ما برای لحظاتی سکوت کردیم ،سپس پرسیدم :

مانند یک پدر ، گدام درس زندگی را مایل هستی که فرزندانت بیاموزند ؟

پاسخ داد :

یاد بگیرند که دیگران را نمی توان مجبور کنند که دوستشان داشته باشند ، ولی می توانند طوری رفتار کنند که مورد عشق و علاقه دیگران باشند .

یاد بگیرند که خود را با دیگران مقایسه نکنند .

یاد بگیرن دیگران را ببخشند با عادت کرددن ب بخشندگی .

یاد بگیند تنها چند ثانیه طول می کشد تا زخمی در قلب کسی که دوستش دارند ایجاد کنند ، ولی سال ها طول میکشد تا ان جراحت را التیام بخشند .

یاد بگیرند که انسان ثروت مند کسی نیست که دارایی زیادی داشته باشد بلکه کسی است که کمترین نیاز و خواسته را دارند .

یاد بگیرند کسانی هستند که ان ها را از صمیم قلب دوست دارند اما نمی توانند احساس خود را بروز دهند .

یاد بگیرند و بدانند : دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند ولی برداشت انها متفاوت باشد .

یاد بگیرند که کافی تیست که تنها دیگران را ببخشند بلکه انسان ها باید قادر به عفو و بخشش خود باشند .

سپس من از خدا تشکر کردم و گفتم :(ایا چیز دیگری هم وجود دارد که مایل باشی فرزندانت بدانن ؟)

خدا لبخنی زد و پاسخ داد :

(فقط این که بدانند من اینجا و با انها هستم ......

                                                          ..... برای همیشه )

                                                                                                                           انتشارات ابگین رایان